۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

به بهانه ی سال نو



به روزهای پایانی اسفند ماه نزدیک شدیم.یک سال گذشت ...سالی که روزهای روزهای تلخ و شیرین داشته .روزهای تلخ وشیرینو ازسر گذروندیم .روزهای خوشی و نا خوشی را پشت سر گذاشتیم .وهر روزش شد تکه ای از خاطراتمون از سال کهنه چند روز بیشتر باقی نمونده . نمانده .یک سال مثل برق وباد گذشت...عاقل ترها ...می گفتند:.
اگه  بهت خوش گذشته باشه متوجه گذشت زمان نمیشی....این روزها وقتی به آینه زمان نگاه می کنم با وجودی که مشکلات زیادی روازسرگذراندم وامسال هم سال پُرکار وخسته کننده ای برای خونواده بود .اما این روزهای سخت  باعث نشده که  اومدن فصل بهار رو از یادببرم ...بهار...آروم ...آروم سوار،بالهای بادصبا شده ازکوهها گذشته؛ روی دشتهای خالی بذرعشق ومحبت پاشیده .تا به فصل گرما خوشه های طلایی گندم درُو کنه .بهار،روی شاخهای عریان درخت گیلاس وسیب وخرمالو نشسته ،برای شاخه ها ی عریان درختها لباسی از شکوفه های سفیدوصورتی سوغات آورده .چندروز دیگه ،شکوفه های سفید وصورتی درخت سیب شکوفا میشن .بهاربا قدم های آهسته ،نزدیک شده.عطر شب بو ؛بوی نرگس توی ایوان پیچیده  ...
یادم میاد ،بچه که بودیم .روزها وهفته طولانی می شد و زمان خیلی به کندی جلو می فت .اما حالا از سرعتی که حس میکنم ، شب وروز به خودش گرفته ،می ترسم .این دوسه روز تعطیلی روخونه موندم ،تا یه خونه تکونی کوچولو داشته باشم .به این  فکرمی کردم که به نظرازخونه تکانی عید پارسال ،خیلی نگذشته.دوباره تکرار و ،تکرارکارهای گذشته.به این فکرم میکردم که ازکدام قسمت خونه شروع کنم .فردا که شد ،بهتر دیدم اول ازکمد لباسها وکشوها و یک قسمتازکتابخانه رو تمیزکنم .رفتم سراغ کمد لباسها ، فقط کمی مرتب شون کردم .خودت که بهتر میدونی.خونه  تازه نقاشی شده ودرکل تمیزه ،کارآنچنانی برای نظافت نداشتم .اما چون سال نو داره از راه می رسه .واین یک رسم به حساب میاد .باید حتماْ یه دستی به سرو روی خونه می کشیدم ..
مرتب کردن کمد لباسها وکتابخونه بیشترازیکی دوساعت وقت من ونگرفت.دست آخرهمین چند کشو،باقی مونده بود.اولین کشو.قسمت آلبوم ها بود.آلبوم ها رویکی،یکی آوردم شون بیرون وروی جلد هرکدام وبا موادپاک کننده تمیزشون کردم .به گفته ی دوستی...آلبوم یعنی تاریخ وگذشته ...گذشته ای که هرخانواده ازخودش به جا میگذاره وخلاصه میشه داخل صفحات اش. وقت تمیز کردن ،ازلای یکی ازبرگ های البوم عکس قدیمی سر خوردو روی زمین افتاد .عکس دونفری مامان وآقا جون بود.این عکس وزمانی که به قول مادربزرگ ،مامان تازه به عقد آقاجون دراومده بود ،این عکس وعکاسخانه ای توخیابان نادری  گرفته بودند.همین عکس باعث شد.تا من بیشترازچها رپنج ساعت خودمو توی زمان گم کنم .برم به روزهای دور گذشته...  گذشته ای که خودش را ، پشت لایه ای ازغبارنازک پنهان کرده بود .
.گذشته ای با رنگ وبوی پاییزی...پاییز ...از دنیا رفتن آقا جون وداداش امیر...پاییزفوت پدر بزرگ ....پاییزفوت مادر بزرگ ....پاییز تولد یک سالگی...پاییز ...تولد دوسالگی...  وتاحالا که نمی دونم چند تا پائیز گذشته.ودیگه این  که اصلاً دوست ندارم ؛پاییز من ، به یاد کسی مونده باشه ....!
صفحه بعد ی عکس دسته جمعی زیرسایه درخت سیب بود.توحیاط خونه قدیمی کنارباغچه با گل بنفشه های رنگی .تنها،سیب سنجاق شده وپنهان زیرشاخه وبرگ درخت سیب.آقا جون،برای درامان موندن آخرین دانه باقی مانده سیب گلاب ،ازچشم ودست ،خواهرم ،سیب سبز وصورتی گلاب ،رالای دوبرگ روی شاخه،سنجاق کرد ه بود .خواهرم دریک فرصت مناسب  وبا زیرپا گذاشتن صندلی، سیب مخفی شده رو چنان  با مهارت از شاخه چیده بود. که آقاجون تا چند روزمتوجه این قضیه نشد .یه عکس دسته جمعی دیگه  که تو باغ پدر بزرگ انداخته بودیم ...
به نظرم صدای زنگِ درِآپارتمان امد.اینقدربین این خاطرات کهنه و معطر،غرق بودم .کّ تازه متوجه میشم،کسی پشت درِ خونه جا مونده .دکمه دربازکن ومیزنم .درو بازمی کنم،ازآخرین پله امد بالا .تودستش چتربود.قطره های بارون ،ازروی چتر سیاه ،سرمی خوردوچکه می کرد روی سنگ کف راهرو .سرتا پا خیس شده بود.چتررا ازآب بارون تکان داد وتکیه داد به دیوار.
پرسیدم: بارون اومده
؟ جواب میده ...آره -بارون خیلی شدیده ا.گه همین طورادامه داشته باشه ممکنه سیل بیاد .
مگه ازپشت شیشه نمیبینی ،صداش ونمی شنوی ؟ بوی بارون و حس نمی کنی ؟
میگم :چرا !تازه متوجه شدم داره بارون میاد.تازه دارم صدای قطره های بارون ومی شنوم . 
بوی خاکِ خیس وحس کردم ....پرسید :مگه این وقت روز خواب بودی ؟
میگم نه .....خواب که نبودم هیچ .جایی بهترازخواب بودم ....یعنی کجا ؟؟؟.... سکوت میکنم .
لابه لای برگ های آلبوم .غرق نور... و...وروشنی  وروزهای خوش کودکی ... حیاط پُر درخت با دو
باغچه کوچیک وگل بنفشه های خونه قدیمی آقاجون .
 

۴ نظر:

رحیم گفت...

با ارزوی 12 ماه شادی 52 هفته خنده 365 روز سلامتی 8760ساعت عشق 525600دقیقه برکت 315300ثانیه دوستی سال نو پیشاپیش مبارک.
سبز باشی
( قناری)

ناشناس گفت...

تن های تنهای تنهایی من
خسته از تنهایی من!
زیبا بود.

ناشناس گفت...

سلام
هدیه ما به میهمانان وبلاگ لینک قناری
1-لینک های دیدنی
2.مطالب آموزشی
3لینک های مرجع
4.شعر و داستان
5 سینمایی وتصاویر
و مطالب دیگر...

برای لینک کردن وبلاگ خود ، آنرا در بخش لینکدونی ثبت کنید
تا میهمانان لینک دونی از مطالب ارزشمند شما نیز بهره ببرند .

http://linkganary.blogspot.com/

روح اله گفت...

سلام، اینقدر داستانهاتون جذاب و گیرا است که هر موقع میخونم بسیار لذت میبرم، واقعا به شما عزیز تبریک میگم، موفق باشید.
(سخن کز دل برآید لا جرم بر دل نشیند)

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .