‏نمایش پست‌ها با برچسب خانه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خانه. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

خانه ای بدون آستانه


درون قفس کوچکی نفس می کشم به اسم خانه ...خانه ام جایی ست درآخر دنیا ...دیوارهای سنگی وبلند آن سربه فلک کشیده .خانه ام جایی ست که پای هیچ آدم زنده ای به آنجا نرسیده و کسی نشانی آن را ندارد.. زندانبان ام برای پنجره های کوچک آن به جای شیشه ،سنگ چیده ودرهای پنجره ها را بسته و قفل هارا شکسته ست..پاهایم درد دارد.دردی وحشتناکی ... این که عضله هایم از درد خشک نشود راه می روم .می روم به طرف دیوار جنوبی خانه ،بوی انارهای رسیده توی دماغم می پیچد و حدس می زنم پشت دیوار باغ انارستان باشد .ازدیوار روبرویی بوی خاک و بوی غربت و تنهایی را می توانم حس کنم .پس باور می کنم جاده ای دور افتاده و بی انتها را شبها آسمان ِدیوار شرقی خانه ام ، پُراز ستاره می شود .ستاره های روشن و چشمک زن .یقین می کنم این دیوار هم به خاک و شن زارهای کویرچسبیده .چند قدم بالا تر ؛پای دیوار شمالی می ایستم ،بوی دریا و ماهی تازه شامه ام را می نوازد .صدای امواج خروشان دریا و باد خنک ونسیم ساحل ...
صدای پاروی مرد قایقران را می شنوم .از خودم می پرسم : یعنی پشت این دیوار دریاست ...؟؟؟ ...
کاش می توانستم خودم را به آنطرف دیوار برسانم .راستش را بخواهی دل ام برای سوت کشتی های مسافربری تنگ شده ...
اما نه .مطمعن ام خانه ام به هیچ کدام از این هاکه نوشتم راهی ندارد ،آخر خانه من بدون آستانه است ..خانه ای بی در.بهتراست بگویم که اصلن دراین خانه هیچ روزنه ای وجود ندارد .درون خانه مانند یک دوُک نخ ریسی ؛ تنگ و تاریک ست ،تاریک وکوچک ..واگر درکانون خانه که همان یک اتاق باشد، بایستم و دستها رابه عرض شانه ها باز کنم ؛ دستهایم از دو طرف سنگهای صاف و صیقلی دیوار را لمس خواهد کرد !

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .