‏نمایش پست‌ها با برچسب ولنتاین. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ولنتاین. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

ولنتاین




الو...سلام ...مزاحم نمی خواهی .؟  گفتم :از کی تا حالا آدم تو خونه ی خودش مزاحم به حساب میاد .اگه بیای از دیدنت خوشحال میشم. شام منتظرتم .گفت : شام ...نه ...نمی خواهی این چند روز تعطیلات رو مسافرت بری ؟گفتم : راست   بگو.نکنه برام بلیط سفر به اروپا ؛رزو کردی خودم خبر ندارم .؟! گفت : نه می خواهم برات با اجازه از خودت مهمون بیارم ..!... مهمون ؟!... آره مهمون .باید چند روز بریم گرگان به دیدن پدر شوهرم ؛می دونی که تازه از سفر زیارتی برگشته. چون گلی خانمو نمی تونیم با خودمون ببریمش ؛بهتردیدم اگه تو قبول کنی چند روزی بیارم خونه ی شما مهمونت باشه ؛میدونم از این نوع مهمون خوشت نمیاید .اما خدا رو چه دیدی شاید  بهشون عادت کردی ..... گفتم : میشه بهم بگی باز چه نقشه ای برام کشیدی ؟ چی تو اون کله ات می گذره ؛نکنه بازم جک وجونور می خواهی بیاری من برات نگه دارم .؟! گفت : عجله نکن تا بخواهی چای دم کنی  ؛منو وگلی جونم رسیدیم ومن شما دوتا رو با هم آشنا می کنم ؛وبدون خداحافظی گوشی رو گذاشت .
داشتم وسائل شام رو آماده می کردم .زنگ خونه به صدا در آومد .از پشت آیفون تصویرخود شهره دیده می شد. اما تنها بود... باخودم فکر کردم ؛خُب ممکنه گلی خانم احساس غریبی کرده باشه وحاضر نشده بیاد خونه ی ما بمونه.اما نمی دونستم این خانم کیه .چون تا به حال حتی اسمش روهم نشنیده بودم  .درآپارتمان و باز کردم ومنتظر باز شدن در آسانسوربودم که داشت با آهنگ مخصوص بالا میامد ورسید به طبقه پنجم.در کشویی کنار رفت وشهره با اون چهره ی شاد وحالت بچگانه اش با دوقفس که داخل هرکدام یک قناری بود ازدرآسانسوراومد بیرون.
پرسیدم : پس گلی خانم کو ؟ !چرابا خودت نیاوردی ؛قفس ها رو با دست بالا گرفت و گفت :فکر می کنی این دوتا فقس که تو دستای من جاخوش کردن ویکی از این قناری های خوشگل کی می تونه باشه به جز گلی جون وشوهرش .خنده ام گرفته بود .تعارفش کردم واومد داخل خونه وهردوقفس وگذاشت روی میزآشپزخانه وبا صدای بچه گانه ای خطاب به قناری ها گفت :این چند روزی که من نیستم زیاد سرو صدا نکنید تا ما برگردیم. نبینم مزاحمت ایجاد کرده باشید.نازنین ازتون شکایت کنه .گفتم :آخه تا چند روز پیش که من ومامان خونه ی شما بودم از این گلی خانم وشوهرش هیچ خبری نبود.گفت : آره راست میگی .من و بهداد یهو تصمیم گرفتیم تو خونه قناری نگهداریم .
با این که می دونم توازدیدن قفس زیاد خوشحال نمی شی.اما به جز تو کسی رو نداشتم تا اینا رو بسپارم به دستش.منو ببخش .زحمت این چند روزافتاد به گردن تو ...گفتم : نگران نباش خیالت راحت باشه. نمیذارم بهشون بد بگذره .
حالا چند روزمیشه که من به جز کارهای خونه سرگرمی تازه ای دارم  روزا  قفس وتمیزمی کنم وآب ودانه ی تازه می ذارم داخل قفس این دوتا قناری عاشق وآونا هم در عوض برام آواز عاشقانه سر میدن.با سروصداشون بهم دیگه میگن روز عشاق مبارک .از وقتی یاد دارم از دیدن قفس دلتنگی اومده سراغم .با این که می دونم این پرنده ها بیرون از قفس نمی تونن به زندگی خودشون ادامه بدهند. اما باز از دیدن قناری داخل قفس دلگیر ودلتنگ و غصه دار می شم .
.

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .