‏نمایش پست‌ها با برچسب ته ریش گذاشته بود .برعکس همیشه خیلی سر ِحال نبود. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ته ریش گذاشته بود .برعکس همیشه خیلی سر ِحال نبود. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

خونه ای با عطر و بوی قدیمی

 
آبِ کتری تازه جوش اومده بود. می خواستم چای دم کنم .متوجه باز شدن ِدر آپارتمان شدم .سعید همسایه واحد روبرویی بود.اینم از مزیت ِ های همسایه بودن با اقوام  ..که مجازیم  کلید خونه ی همدیگه رو داشته باشیم .  سعید و سارا پنج سالی هست که به این آپارتمان اومدن و با ما همسایه شدن . سعید مهندس عمران ِهرشب تا دیر وقت  شرکت می مونه و ساعت ده ونیم از شرکت میاد بیرون وتا برسه خونه ساعت از یازده هم گذشته ...اما امشب قبل از ساعت هشت اومده بود .اونم قبل از اینکه خونۀ خودشون  یره ! تعجب کردم وپرسیدم : سوگل خونه است ؟گفت :آره ! داره  با تلفن حرف می زنه.  کیف دستی وعینکش را گذاشت روی میزو نشست روی صندلی روبروی پیشخوان آشپزخانه .صورتش خسته به نظر می رسید .ته ریش گذاشته بود .برعکس همیشه خیلی سر ِحال نبود .گفتم :دلت برای گلبرگ تنگ شده یا سوگل که زود اومدی  ؟گفت :نزدیک خونه کار داشتم .کارم که تموم شد دیگه شرکت نرفتم برگشتم خونه .پرسیدم :چای دم کنم  یا برات شربت بریزم ...گفت : چای !فضای این خونه همیشه بوی لیموی تازه و عطر چای تازه دم داره...بوی خونه ی عزیز وداره...عطروبوی قدیمی ! ازتعریفش دلم مالش می رفت....به این فکر می کردم یامن  شتاب زمان و ندیدم ... حالا خونه ام رنگ وبوی نوستالژیک گرفته ...یا این که  سعید می خواد بهم بگه پیر شدی و از دست از سر بچه بازیهات بر دار ویا نه اصلاً خونه واقعاً بوی عطروبوی خونه  عزیز جون و گرفته ! صدای تلفن  بعد ازچندبارزنگ زدن منو از دنیای خودم به بیرون میکشه  .گوشی وبرمیدارم سوگل بود پرسید : نبات دارید ؟ گلبرگ یه کم سردیش کرده .گفتم :آره بیا ببر دارم چای دم میکم سعید م اینجاست .قبول میکنه .دو پیمانه چای خشک میریزم  داخل قوری وآب ِ کتری رو باز کردم روش ...صبر میکنم تا دم بکشه .  سینی چای رو میذارم روی پیشخوان و فنجان چای وقندان وسُر میدم طرف سعید وفنجان دوم و سمت سوگل ...برای خودم هم مثل همیشه لیوان بلور.سعیدازداخل کیف دستی پاکت سفیدومرتبی رابیرون کشید و .گذاشت روی پیشخوان آشپزخانه و گفت : این مال شماست . البته کامل نیست ...همه  شو نشد یه جا جور کنم ....اما  باشه برای دو ماه دیگه انشالله جبران می کنم  .پرسیدم این دیگه  چیه ؟؟؟گفت :همون امانتی که ازت قرض گرفته بودم حالا میخواهم پسش بدم .خوبه ؟.گفتم :چرا خوب نباشه !
بد  اون کسی ه که ....با آدمای اطرافش بد تا میکنه ...ولی ببینم تو این همه پول و از کجا آوردی ؟؟/من از کجا آوردم ؟؟ مگه خبر نداری ؟  ماشین و فروختم تا قرض وبدهی هامو بدم ..اگه ته ش چیزیم موند یه ماشین ارزان قیمت بخرم .
دوقطره اشک سُر می خوره روی گونه هام  .... نه برای  فروخته شدن ماشینی که تازه چند ماه بود خریده بود ...به خاطر این که ....  اون طور که پیش بینی کرده بود کار ش موفققیت آمیز نبوده .


تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .