‏نمایش پست‌ها با برچسب نزدیک اذان صبح. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نزدیک اذان صبح. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

کلید .




صدای قدم هاش ازبیرون درشنیده می شد.پشت درایستاد.کلید داخل قفل در چرخید. درباز شد .وارد آپارتمان شد . با دیدنم فوری پرسید :هنوز نخوابیدی ؟ ! کتابی که دستم بود؛ کنارگذاشتم وگفتم :علیک سلام .نه ؛نخوابیدم .یعنی ازنگرانی خوابم نبرده ؛مگه قرار نبوده ساعت یازده شب تهران باشی ؛چرا دیرکردی ؟ پیش ازغروب تا حالا که نزدیک صبح بشه ازت خبری نداشتم؛ فکر نمی کنی نگرانت میشم .موبایلت هم یا خاموش می کنی یا در دسترس نیستی.کیف دستی وعینک طبی اش را روی میز گذاشت وگفت :.
بهم اجازه میدی از در بیام تو  ونفسی تازه کنم .؟ تو رو خدا این قدربهم گیر نده ...بین راه ماشین خیلی اذیتم کرد.نمی دونم دردش چی بود .چند بار خاموش کرد.منم مجبورمی شدم بکشم کنارجاده .باید فردا صبح ببرمش تعمیر گاه پیش حسین آقا ی  نگاهی بهش بندازه .شارژموبایلم تموم شده بود .باید دستگاه رو خاموش می کردم . در ضمن ؛من ساعت یازده شب میدان آزادی بودم . باید یه سری به دفترمی زدم ویک کم خورده کاری باقی مونده باید انجا مشون می دادم و برای فردا آماده شون می کردم. اگه خدا بخواد ؛ قراره شده فردا از اصفهان برای پمپ ها مشتری بیاد .اصلن دلم نمی خواست از راه نرسیده  باهمدیگه جروبحث کنیم .اما دوست داشتم ؛بهش میگفنم  عزیزمن ؛ اگه راست میگی؛ چرا وقتی رسیدی تهران ازتلفن عمومی زنگ  نزدی .؟ دوم این که گفتی رفته بودم دفتر.گلُم «مگه توی دفترکارت دوتا خط تلفن نداری .؟»دیگه چه بهانه ای داشتی برای زنگ نزدن .ولی برای این طور بحث کردن ها ؛حالا وقت مناسبی نبود .همون طورکه داشت میرفت به سمت در حمام گفت :من خیلی خسته ام .تا میرم؛ یه دوش بگیرم ،بد نیست یک لیوان چای برام دم کنی  سرم داره از درد میترکه . نگاهی به صورت خسته اش می اندازم .بدون این که حرفی بزنم ؛میرم داخل آشپز خونه ؛آخرشب تاحالا؛ زیرکتری روشن مونده بود.دو پیمانه ی چای خشک میریزم داخل قوری و آب کتری رو می بندم روش ؛قوری رو میذارم روی کتری تا دَم  بکِشه ؛از آشپزخونه میام بیرون.غروب تا حالا این پنجره بازمونده وهوای خونه کمی سردشده .سوزگزنده توی پاهام می پیچید . پنجره رو ببندم. چیزی به اذان صبح نمونده .  

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .