زنگ ميزنم حالشو بپرسم ««مي فهمم حالش خوب نيست »» دوباره فشارخونش رفته بالا ...سردرد و سرگيجه ...حالت تهوع ...ميگه ازصبح نتونستم ازرختخواب بيام بيرون...هرکاري داري زمين بذار بيا بهم سربزن حالم خيلي بده ...حالا ساعت چنده 3 بعد ازظهر ...ميگم حتمن که رژيم ات رو رعايت نکردي ...تو فکر کن من داشتم با قاب عکس حرف مي زدم ...بين حرفاي من تلفن وقطع کرده بود...يک ساعت بعد مي شينم کنار تخت اش ...مي پرسم دارو هاتو به موقعه خوردي ؟ با علامت سر بهم جواب ميده آره ...همه نوزده قرص رو یکجا خوردم ...کمي بهتر شدم ...حالاخودم به سرگیجه افتادم ...««طفلک مادر »»
نمایش پستها با برچسب مادر. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب مادر. نمایش همه پستها
اشتراک در:
پستها (Atom)
تفریح ساحلی
موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .
-
دستم را گرفته بود و می کشید و بااصرارمی گفت :فقط یک بار با من بیا تو این جلسات شرکت کن ؛بعد که بیرون بیایی احساس غریبی داری زندگی را طور ...
-
به روزهای پایانی اسفند ماه نزدیک شدیم.یک سال گذشت ...سالی که روزهای روزهای تلخ و شیرین داشته .روزهای تلخ وشیرینو ازسر گذروندیم .روزهای...