‏نمایش پست‌ها با برچسب ماه بانو.... نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ماه بانو.... نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

ماه منیر



باغبان پیرقبل ازطلوع آفتاب .قبل ازاینکه خورشید خانم به زندگی لبخند بزند  خورجین  را روی دوش انداخته از خانه خشتی  بیرون رفت . ازکوچه ها ی  باریک روستا  گذشت .تا اینکه وارد  کوچه باغ شد... سراسر دیوار گلی باغ پرُ شده بودازسر شاخه های درختان گردو ....باغ مهریه ماه منیر  بود....خورجین را به دیوار کاهگلی باغ تکیه زد و شروع به کارکرد.  بعد از ساعتی  کاردر باغ  احساس ضعف وخستگی امانش را برید .طوری که ادامه کاربرایش غیر ممکن شد. دست از کار کشید . رفت کنار دیوارباغ زیرسایه گردونشست .کمی  نفس  تازه کند .باغ پُرشده بود از صدای  کلاغ هایی که روی شاخه های درخت  غار غار می کردند... خورشید خانم وسط آسمان می درخشید .
پیر مرد به شاخه های درخت گردو که از روی دیوارباغ همسایه ؛مثل چتری بزرگ روی سرش سایه انداخته بود ؛نگاه کرد وپرتو نورخورشید از لابه لای شاخ وبرگ درخت به اطراف می پاشید .پیرمرد دست برد از داخل خورجین زیراندازی درآورد و روی زمین پهن کرد وکتری قدیمی که از دود هیزم سیاه شده بود را بیرون گذاشت واز ترکه های خشک آتش روشن کرد.کتری یادگار ماه منیر راازظرف آبی که به همراه داشت پُرکرد و ..روی آتش گذاشت .نشست وتکیه زد به درخت .به یاد ماه منیر و وروزهای گذشته افتاد .درختان تناورباغ که حاصل زحمت ودست رنج هردوی آنها بود.با از دنیا رفتن ماه منیر تنها شده بود .تنها وخسته ....با خود فکر کرد بهتره تاجوش آمدن آب زیر سایه ی درخت کمی استراحت کنم .خورجین را زیر سر گذاشت .روی زمین دراز کشید ؛نسیم ملایمی درختان باغ را نوازش می داد .هنوز خواب به چشم پیر مرد نرفته بود که صدایی مانند راه رفتن روی برگ های خشک پاییزی به گوش رسید فکر کرد شاید صدای بهم خوردن برگ ها از وزش نسیم باشه ؛ولی نه صدا نزدیکتر شد؛ صدای ماه منیر بود.که می گفت :اومدم تا با هم چای بخوریم . پیرمردازدیدن مهمان عزیز خوشحال شد .
فردا صبح اهالی روستا پیرمرد را کنار خورجین وکتری یادگار ماه پیدا کردند ...پیر مرد برای همیشه به خواب ابدی فرو رفته بود . پیدا کردند .




تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .