شیلنگ آب به دست ؛ داشت سایه های کف حیاط را می شست ...مادرش از طبقۀ دوم ساختمان آجری ؛پنجرۀ قدی بالکن را باز کرده و اومد بیرون . با دست روی پیشونی سایبان زد و به صدای بلندی از پسرک پرسید : مامان جان شیر آب و چرا بازگذاشتی ؟-صورت ،پسرک به طرف مادر برگشت و دست کوچک خود را به صورت سایبان بالای چشم ها قرارداد و گفت : -می خوا هم سایه ها ی کف حیاط را بشورم .مادربه حرفهای پسر کوچولو خندید وپرسید : -یعنی چی داری سایه ها را می شوری ؟ -زود باش بیا بالا ،سرظهر ه .هوا خیلی گرم شده آفتاب به سرت می خوره . خون دماغ میشی ،!-پسر گفت : باشه مامان ،الان میام .. صدای مادراز توی بالکن دور می شد .زود باش شیر آب را ببند و شیلنگ و بذار داخل گلدون خالی کنار باغچه ... زود باش بیا بالا .می خواهیم ناهاربخوریم . پسرک چهره ای معصومانه ای-داشت ...چشم های خاکستری وموهای مشکی اش زیر نور آفتاب می درخشید ... پسرک با لحن کودکانه -پرسید :مامان نمی شه کمی صبر کنیم ؟ آخه سایه ام افتاد کف حیاط و کثیف شده ؛می خواهم بعد از شستن سایۀ ام بیام -ناهار بخورم .
نمایش پستها با برچسب شیلنگ آب را گرفته بود. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب شیلنگ آب را گرفته بود. نمایش همه پستها
اشتراک در:
پستها (Atom)
تفریح ساحلی
موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .
-
دستم را گرفته بود و می کشید و بااصرارمی گفت :فقط یک بار با من بیا تو این جلسات شرکت کن ؛بعد که بیرون بیایی احساس غریبی داری زندگی را طور ...
-
به روزهای پایانی اسفند ماه نزدیک شدیم.یک سال گذشت ...سالی که روزهای روزهای تلخ و شیرین داشته .روزهای تلخ وشیرینو ازسر گذروندیم .روزهای...