‏نمایش پست‌ها با برچسب شیلنگ آب را گرفته بود. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شیلنگ آب را گرفته بود. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

شستن سایه ها

شیلنگ آب به دست ؛ داشت سایه های کف حیاط را می شست ...مادرش از طبقۀ دوم ساختمان آجری ؛پنجرۀ قدی بالکن را باز کرده و اومد بیرون . با دست  روی پیشونی سایبان زد  و به صدای بلندی از پسرک  پرسید  : مامان جان شیر آب و چرا بازگذاشتی ؟-صورت ،پسرک به طرف مادر برگشت و دست کوچک خود را به صورت سایبان بالای چشم ها قرارداد و گفت : -می خوا هم سایه ها ی کف حیاط را بشورم .مادربه حرفهای  پسر کوچولو خندید وپرسید : -یعنی چی داری سایه ها را می شوری ؟ -زود باش بیا بالا ،سرظهر ه .هوا خیلی گرم شده آفتاب به سرت می خوره . خون دماغ میشی ،!-پسر گفت : باشه مامان ،الان میام .. صدای مادراز توی بالکن دور می شد .زود باش  شیر آب  را ببند و شیلنگ و بذار داخل گلدون خالی کنار باغچه ... زود باش بیا بالا .می خواهیم ناهاربخوریم . پسرک چهره ای معصومانه ای-داشت ...چشم های خاکستری وموهای مشکی  اش  زیر نور آفتاب  می درخشید ... پسرک با لحن کودکانه -پرسید :مامان نمی شه کمی صبر کنیم ؟ آخه سایه ام افتاد کف حیاط و کثیف شده ؛می خواهم بعد از شستن سایۀ ام بیام -ناهار بخورم .

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .