۱۴۰۲ شهریور ۲۶, یکشنبه

۱۴۰۱ مرداد ۱۹, چهارشنبه

گیج شدن

 خواب هایم درحال تعبیر
نمی دونم خواب هستم یا بیدار
ارزویی که به واقعیت مبدل شده 
 مدتها بود دعا میکردم پروانه خونه بخره 
یا این که  رحمان صاحبخونه باشه بعد ازاین 
وقتی بچه ها سرو سامان گرفتن حالا اگه خدا خواست و دری به تخته خورد ما ازاین خونه تنگ و کوچیک به یک خونه بزرگتر نقل مکان کنیم .
خرید خونه با امکانات کم و حقوق بازنشستگی  معین رئیس بزرگ  رو خیلی وقت بود از لبست آرزوهام خط زده بودم
اما مثل اینکه خدا حواسش بهم بود ه یکی ازهمین روزای نا امیدی تلفنی با رسول  حرف میزدم بین حرفاش گفت مامان چرا خونه رو عوض نمی کنید برای روحیه ات خوبه حال و هوای خودتم عوض میشه اون لحظه این گفته رسول برام  خنده داربود😂و خندیدم  
 رسول در جواب خنده ام گفت جدی گفتم تو و بابا برید دنبال خونه من یه مقدار معینی پول کنار گداشتم دلم میخواد این پول برای رفاه و اسایش شما دو نفر هزینه کنم...گفتم رسول جان تو خونواده داری زن  دوتا بجه داری نمیشه سهم بجه ها و سارا برای ما خرج کنی 
گفت تو نگران اونا نباش برای سارا خونه شمال به نام زدم 
برای خودم وپندار و هانا  زمین کلاردشت به نامشون زدم دیگه ازچی نگرانی .
خدایا هزاران هزار بار به درگاهت شکر میکنم

۱۴۰۰ بهمن ۷, پنجشنبه

سال 84#42


روزها .. ماه ها وسالها با رنج و غم گذشتن ...هرگز ازیادمون نرفتی ...حتی لحظه ای 

کی گفته خاک سرده و میتونی فراموشش کنی  چرا بعد این سالها نشده ...

کاش قدر لحظه های با تو بودن را می دونستم ...

تو پرکشیدی خونه غمکده شد ... مادرنتوست طاقت بیاره و دق کرد...

گلدان  شمعدانی  کنار یاغچه خشک شد ...درخت نارنج خشک شد

گنجشک ها پر کشیدن...پنجره روبه باغچه برای همیشه بسته شده 

همه خاطرات در سکوتی سنگین  روی قاب عکس های چوبی بخواب هزار ساله رفتن.!




 

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .