۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

برداشتی از یک واقعیت


چند سالی بود. با هم در یک طبقه زندگی می کردیم اما فقط می دونستم همسایه ی واحد 22 زن شوهر سالخورده ای هستند . که شش ماه ازسال را درخارج ازایران زندگی می کنند .یادم میاد شب میلاد حضرت محمد،دیروقت بود زنگ در آپارتمان رو زدند ،لباس پوشیدم ورفتم پشت در از چشمی به بیرون نگاه کردم. با دیدن خانم مسن و نا آشنا یی،که روبروی در ایستاده بود .در را باز کردم.زن بعد از سلام و احوالپرسی خودش را همسایۀ واحد 22  معرفی کرد . گفت :می بخشید !نمی دونم برای این پیر مرد چه اتفاقی افتاده کلید رو پشت در گذاشته خودش هم نه به تلفن جواب میده نه درروروبه روی من بازمیکنه . اگه میشه یک آچار به من بدید تا من یه جوری در خونه را باز کنم ، برام مشکل بود چون هیچ شناختی از این خانم نداشتم .کمی مکث کردم وبعد گفتم :خوب بفرمایید داخل و منتظر همسرتون باشید ، زن ، با ناراحتی ادامه داد: نه ،دیر وقته مزاحم شما نمی شم . چند بار به خونه زنگ زدم اما کسی نیست بهم جواب بده به موبایلش هم زنگ می زنم گوشی رو خاموش کرده ،گفتم نگران نباشید. حتماً دستگاه را خاموش کردن و دارن استراحت می کنند.با دست اشاره کرد و گفت : نه .محاله مادرجون تا من نیام به خونه اون آرومو قرار نمیگره !

گفتم :پس صبر کنید . برم برا تون آچار بیارم اومدم داخل جعبه ابزا را گشتم وچند تا ابزار که فکر می کردم به دردش بخوره آوردم وبهش دادم .بعد از گرقتن ابزار ها تشکر کرد و رفت ،کمی بعد دوباره برگشت وگفت:من که از زبون این در، سر در نیاوردمهر کاری کردم قفل دربا ز نشد. اگه زحمتی نیست شاید شما بتونید این قفل را باز کنید. گفتم :اگر قفل رمزی باشه که کار ما نیست،جواب داد: اتفاقا همینطور ه گفتم پس زنگ بزنید به دختر یا پسرتون اگه کلید یدک داشته باشن برا تون کلید بیارن . گفت : فقط یک دختر دارم که اونم، به همراه شوهرش ودوتا بچه هاش رفتن مسافرت . نمی دونم چرا دلم اینقدر شور میزنه .گفتم :نگران نباشید دو راه داره یکی اینکه ، صبر کنید .شاید همسرتون جایی رفتن برمیگرد ن.و یا این که می تونیم به آتش نشانی اطلاع بدیم واز انها کمک بخواهیم .گفت: چرا به آتش نشانی ؟گفتم :شما راه حل بهتری سراغ دارید ؟ جواب داد: نه. گفتم :پس با این وضع فقط می تونیم ،از اونا کمک بخواهیم وقتی اومدن راحت در رو باز می کنند .راضی شد. به آتش نشانی خبر دادیم و آنها هم پیشنهاد کردند .که اگر کسی توی خونه باشه حتماً باید به اورژانس اطلاع بدید.. به اورژانس هم اطلاع دادیم.
ماشین آتش نشانی با دوتا مأ مور و با کمترین زمان به خاطر خلوت بودن مسیر خیلی زودتر اونی که فکرشو میکردیم رسیدند و سریع دست به کار شدند. کمی بعد اورژانس هم رسید .مامور آتش نشان با بریدن قفل در وبا یک حرکت سریع دررا باز کرد ، خانم صفایی سراسیمه وارد خونه شد وبه دنبال اون تکنسین های اورژانس و مامور آتش نشان زن بیچاره با دیدن شوهرش که روبروی پنجره ی مشرف به خیابان ایستاده و داشت بیرون رو تماشا میکرد، به طرفش رفت وبهت زده به اون نگاه کرد دستش روگذاشت روی دست شوهرش وگفت:خدا روشکر .تو زنده ای ودررو بروی من باز نکردی ؟ نگفتی من با این قلب مریضم سکته میکنم .آقای صفایی عصای گران قیمت خودش رو کمی تودست راستش چرخوند و بی توجه به این که دورو برش چه اتفاقی افتاده گفت :بهت که گفته بودم این مهمونی رو به کامت زهر می کنم.تکنسین اورژانس جلو امدو بعد از گرفتن فشار خون و نبض و شنیدن صدای ضربان قلب پیر مرد. رو کرد به خانم صفایی وگفت:
فقط کمی فشار خونشون پایین افتاده بود .نگران نباشید چیز مهمی نیست :

برداشتی بود ازرفتار وزندگی آدم های اطرافم .


هیچ نظری موجود نیست:

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .