۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

اصلاًهمین جوری



 ظهرجمعه .طبق معمول هر روزه توی آشپزخونه کنارسینک ظرفشویی مشغول به کاربودم ."خودت که می دونی .ما خانم ها این توانایی روداریم  درآن واحد چند کارو باهم انجام بدیم ."بایک دست غذا درست میکردم .یک دستم داشت سبزی پاک میکرد.ومغزم به مسافرت رامسر فکر می کرد.ودلم پیش پرستورفته بود .دلواپس جادههای شلوغ وسفرش واینجورنگرانی ها ی معمول! ما دوتا خانواده ؛ازیک هفته ی پیش قرارگذاشته بودیم .چند روزی رابا هم دیگه بریم رامسر.اما من دیشب سرما خوردگی رو بهانه کردم وبهش گفتم :شما برید ؛بهتون خوش بگذره .ما نمی تونیم همراه تون بیایم وحالم من اصلاً خوب نیست .اگه بیام ممکنه حالم از ِاینِی که هست بدتر بشه .پرستو خواهرم بود وبا روحیه ام آشنا .فوری گفت : میدونم برای نیامدنت بهانه آوردی .! ما فردا صبح زود حرکت می کنیم .اگه  رسیدم بهت زنگ میزنم .شاید تا اون موقعه نظرت عوض شد .با خودم میگفتم :آخه حالا هم وقت سرماخوردگی بود .که نتونی از خونه بری بیرون.یک سال هم  بیرون کاردی وهم به کارهای خونه رسیدی . خسته ای به این مسافرت احتیاج داشتی . می دونستم پرستو هم قانع نشده بود .حتم داشتم. تا برسه  رامسر بهم زنگ می زنه ؛بابا پاشین بیاییداینجا .هوا خیلی خوب .دریا تورو صدا میزنه وشکوفه ها هواتو داشتن وساحل دلش برات تنگ شده چمی دونم  واز این جور حرفا دیگه ...! صدای زنگ تلفن منو به خودم آورد .!حدسم درست بود .شماره ی پرستو بود .میگفت :تازه رسیدیم هتل .از متصدی هتل پرسیدم هنوزهمه ی اتاقها پرنشده اگه بتونی تا بعد از ظهرخودت رو برسونی؛ برای شما هم جا رزو کنم .مونده بودم چی بگم .ازطرفی پشیمان بودم ازاین که همراهشون نرفتم .از طرفی هم .راضی کردن رامین برام کاردشواری شده .بچه ها تا زمانی که کوچیک هستند؛ دوست دارند همراه پدر ومادر به مسافرت وتفریح برن .اما همین که کمی بزرگتر میشن .دوست دارن مستقل باشن . دوست داره با دوستاش به مسافرت بره .امسال هم پسرک کوچیک ما کمی بزرگتر شده .طوری که دیگه دوست نداره با ما مسافرت بیاد .خیلی وقتها ؛تولاک تنهایی خودش فرو رفته میره .این موضوع باعث  نگرانی من شده .






هیچ نظری موجود نیست:

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .