۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

بامداد برفی ...


امروز از صبح خونه بودم و بیرون نرفتم ....
حتی حوصله نداشتم بیام کنار پنجره و مثل هرروز برای گنجشکها غذا بریزم ...
هوا ی بیرون سرد بود...سوزوسرما ازدرزهای پنجره به داخل می ریخت ...
برعکس هرشب ...ازاین فاصله پایین پنجره هیچ صدایی به گوش نمی رسید ....
نه ویراژ موتورسیکلت و بوق ماشین ؛ نه صدای کشیدن جاروی رفتگر زحمت کش روی اسفالت خیابان . 
ازسکوت خیابان دلم می گیره .به این فکر می کنم که چرا امشب همه جا ساکته ؟.
نه صدای بوق و قیژقیژ چرخ ماشین .خدایا نکنه ساعت زمان ازحرکت جا مونده ..
می رم سمت پنجره ؛بال پرده رو کنار میزنم..بارش برف همه جا رو سفید پوش کرده بود .دانه های برف آرام؛آرام ورقصان به زمین می نشست ...
کف خیابان و پیاده روبه خصوص سقف شیروانی خانه قدیمی همسایه شرقی پوُشیده از برف بود .
دانه های سفید برف زیرنورچراغ خیابان به کریستالهای رنگی شبیه بودند...
ازکریستال های های رنگی عکس گرفتم ...اونم زیر نورآسمان ارغوانی.
حالا دلم می خواد هرچه زودتر صبح بشه و تو گرگ ومیش هوا از خونه بزنم بیرون ...
عاشق راه رفتن روی برفهای یک دست سفید و پا نخورده هستم .
 
خدایا دانه های بلورین برف  زیبا و دلنشین روی زمین آرام می گیرند
 
اینم ی عکس از شب برفی

هیچ نظری موجود نیست:

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .