۱۳۹۹ دی ۷, یکشنبه

خاطره ای که هیچوقت از ذهنم پاک نشده

ردیف قفسه لوازم اشپزخونه چشمم افتاد به این شیشه های بند انگشتی خوشگل بدون تامل بسته 3 تایی شیشه ها برداشتم .همراهم فرمودن اینا که خیلی کوچیکه به چه درد میخوره گفتم (همبن جوری) برای قشنگی برداشتم..فرمودند...من نمی دونم تو چه علاقه ای به این شیشه های کوچیک داری قفسه اشپزخونه پرشده با این خورده ریزه ها ی جاگیر .همراه قدیمی من  نمی دونست این علاقه از دوران بچگی با من بوده .یعنی قبل از رفتن به مدرسه. >


یادمه ئ روز سرد زمستون منو همبازی دوران بچگیم داشتیم توی حیاط خونه توپ وسطی بازی میکردیم نوبت من که شد توپ پرت کردم به جای اینکه بخوره به همبازیم افتاد وسط باغچه پر از گل بنفشه که تازه گل کاری شده بود .منم نگران از اینکه توپ به گلا اسیب نزنه سریع خودمو رسوندم کنار باغچه تا توپ بردارم چشمم افتاد به نمکدان بلورین که زیرنور آفتاب مثل گوی بلورین میدرخشید قبل از اینکه توپ بردارم بی هوادست بردم برای برداشتن نمکدان کریستال که همبازیم ازپشت سرمثل عقاب چنگ انداخت  زودتر از من نمکدان ازلابلای گل بنفشه ها برداشت همین کارباعث شد تا باهم دعوا کنیم و بعدشم قهر.


توکشمکش بین ما دونفر نمکدان ازدست همبازیم افتاد زمین ومنم به سرعت نمکدان برداشتم و بدو از پله ها رفتم طبقه بالامیحواستم .نمکدانی که برام مثل یک شئ گرانبها بود توی کمددیواری اتاق کنار آشپزخونه پنهانش کنم در کمد باز کردم پا گذاشتم بین طبقات رفتم بالاترین طبقه که مادر خدا بیامرزم شیشه های ادویه جات چیده بود ومنم به خیال خودم جای امنی پیدا کرده بود گذاشتم پشت شبشه زرچوبه که از شانس بد من اونروز ناهار مادرم میخواست کتلت درست کنه هنوز چند دقیقه از پنهان کردن گنج من نگذشته بود که مادرم وارد اناق شد و رفت سراغ کمد دیواری ئ.راست رفت سراغ ادویه زرچوبه که دستش خورد به شبشه بلورین من با حالتی از خشم رو کرد بهم و گفت این چیه ؟


من.با ترس و دلهره خودمو زدم به بی خبری گفتم نمی دونم مال کیه مادرم از جوابم بیشتر عصبانی شد و گفت دروغم که میگی وقتی داشتم توی بالکن لباس پهن میکردم دیدم سر این شبشه با تورج دعوا میکردی چرا چیزی که مال تو نیست اوردیش توی خونه همون لحظه کارد اشپزخونه را اورد گذاشت روی بخاری علاءالدین حسابی داغ که شد برای تنبیه کردن من چاقورو گذاشت پشت هر دو دستم تا من یادم بمونه چیزی که مال من نیست حتی بهش نگاهم نکنم...

 نتبیه بعدی من این شد که از خوردن کتلت های سرخ شده محروم شدم و تنبیه سوم هم بعد از ظهرش باید میرفتیم حمام فک کن من با دست سوخته و نیمه تاول زده راهی حمام شدم ...

 خاطراتی داشتم من.

 







هیچ نظری موجود نیست:

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .