۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

مادر خوبم

زنگ ميزنم حالشو بپرسم ««مي فهمم حالش خوب نيست »» دوباره فشارخونش رفته بالا ...سردرد و سرگيجه ...حالت تهوع ...ميگه ازصبح نتونستم ازرختخواب بيام بيرون...هرکاري داري زمين بذار بيا بهم سربزن حالم خيلي بده ...حالا ساعت چنده 3 بعد ازظهر ...ميگم حتمن که رژيم ات رو رعايت نکردي ...تو فکر کن من داشتم با قاب عکس حرف مي زدم ...بين حرفاي من تلفن وقطع کرده بود...يک ساعت بعد مي شينم کنار تخت اش ...مي پرسم دارو هاتو به موقعه خوردي ؟ با علامت سر بهم جواب ميده آره ...همه نوزده قرص رو یکجا خوردم ...کمي بهتر شدم ...حالاخودم به سرگیجه افتادم ...««طفلک مادر »»
- الان برات سوپ درست مي کنم...
میرم آشپزخونه .در فريزر باز مي کنم ؛ بسته مرغ و سبزي و هويج فرنگي رو ميارم بيرون ...نخود فرنگي هم لازم داشتم ..
کشوي پايين که روش نوشته بود لوبيا و نخود فرنگي رو باز مي کنم ؛ اما به جاي بسته های نخود فرنگي ؛توي کشو پر شده بود با چندجعبه بستني سنتي و ميوه اي و بستني هاي چوبي و قيفي ...با تعجب مي پرسم :مادرمن ؛اين همه بستني ؟؟ نکنه قراره مهمون بياد خونه ات ...ميگه: نه !مهمون کجا بود .من روزي دو وعده بايد بستني بخورم ....مي پرسم چرا اونوقت مگه دکتر نگفته شما قند دارين چربي دارين ...فشارخون دارين و هزارتا کوفت و زهرماره ديگه ....اينا يعني سم ...يعني سکته ...ازهمون جايي که دراز کشيده سرم داد ميزنه حالا ديگه براي من تعين تکليف نکن من هرچي که دلم بخواد مي خورم ...به کسي هم ربطي نداره ...
*****
حالا اين وقت بي ارزش من نبود که بي خود تلف شده بود و توي اين گرما از اين سر شهر هفت هزارتومن پول آژانس دادم رفتم به اون سر شهر ....نمي بخشمت اگه فکر کني آدم بدي شدم ؛نه ! اما منم حق دارم ...خودش ميدونه بايد رژيم نگه داره ...اما بي اعتنا به حرف دکتر هم قند مي خوره هم چربي !

هیچ نظری موجود نیست:

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .