از مادر تکه پارچه ای خواستم .می دونستم همیشه تو وسایل ِداخل کمدش ،تکه پارچه های باقی مونده از خیاطی های قبلی پیدا می شد ...از زیر عینک ِ ذره بینی نگاهم کرد و پرسید: برای چی می خواهی ؟ ازچه جنسی باشه ؟ گفتم :بهتره جنسش ترمه باشه ! اشاره کرد به کمد اتاقش وگفت : طبقه ی دوم کمدم ساک مشکی گذاشتم می تونی داخل ساک یه چیزایی پیدا می کنی .اومدم سروقت کمد مادرجان ... می دونم اینجا برام حکم "ی "کمد ِ جادویی رو پیدا کرده ؛کمدی که مثل یک گنجینه گرانبها همه چی درش پیدا میشه ...ازپارچه های ابریشمی و لباس عهد قدیم گرفته....تا پارچه های مد روز ....وقتی در کمد و باز می کنم ، روی طبقه ی دوم دوتا ساک مشکی و یک شکل می بینم .در ِ یکی از ساکها رو فقط به این دلیل که نزدیکتر به دستم بود و بازش می کنم .اما به جای خرده پارچه های ترمه از توی ساک دوتا بقچه ی ترمه سرمه دوزی شده پیدا می کنم که با دقت و وسواس ِ زیادی تا خورده بود..ترمه ها یادگار ِجهیزیه مادر بودن ...بقچه ها رو بیرون میآرم و مثل یک شی ء نفیسی میذارم روی میز ... ازبقچه ها یه بوی خاصی به مشامم می خورد ...بویی مثل بوی کهنگی ....بوی نا .یا نه ...بوی خاطره های شیرین ...بو ی نقل و شربت وشیرینی ...صدای هلهله و شادی ....دود اسپند ....طیق کشها ی شاد و خندان ... عطر و بوی پلوی دَم کشیده ...میوه های رسیده ی پائیزی .... زنبوری های روشن و کوچه های چراغونی شده ی تنگ و باریک.... خونه ی پدر بزرگ...لای یکی از بقچه ها رو باز میکنم ...تعدای نقل ِ بید مشک ِکهنه و زرد شده ؛ لای بقچه پیدا می کنم . نقل هایی که اگر خورده می شدن ،طعم خاطره های شیرین و تلخی روزهای تلخ و به یادم می آورد !!!
۱ نظر:
سلام خانم نوبخت، جالب بود.
موفق باشید.
ارسال یک نظر