۱۳۹۶ مهر ۱۲, چهارشنبه

شب

ازنیمه شب دوساعت گذشته .خروپف تازه خوابش برده .همه چراغای خونه را خاموش کردم.خونه تو تاریکی محض فرورفته ...هیچ نور وسایه ای دیده نمیشه ...توی تاریکی اتاق قدم می زنم .بجز صدای سکوت ؛ صدایی نیست .تکیه می زنم به پنجرۀ روبه خیابان ...به آسمون نگاه می کنم؛به چراغ های روشن شهر که ازاین فاصله سوسو میزنن.شایدهم چراغ های بلوارواتوبان باشه.
از سرو صدای روزتقریبن هیچ خبری نیست .درعوض سکوت وآرامش شبه که حاکم شده .
سر درد دارم حس میکنم وزنه ای سنگین به پیشونیم وصل کردن .
توی مغزم هجومی از حرفای درهم و گنگی است که درباره رایان از زبون تو شنیدم 
 همه حواسم به حرفایی که عصری وقت برگشتن به خونه زدی مشغوله. نمی تونم هذمشون کنم.
بدجوری ازدست خودم دلگیرم.از توبیشتر...هنوزم باورم نمیشه .از یه جهت شاید حق با توباشه
منکه از وضع مالی ت تا اندازه ای باخبرم و می دونم کم اوردی.
اما خوب این دلیل نمیشه که بخوای با خوانواده ات حساب کتاب کنی و پول بنزین رفت و آمد را حساب نکنی .
اونم با کسیکه که همیشه بهم می گفتی ؛یاوردوران سختی .شریک هم دل!

هیچ نظری موجود نیست:

تفریح ساحلی

 موتور سواری امیر حسین و ایلیا جان . ساحل شهسوار .